𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶، تا این لحظه: 2 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 3 سال و 7 روز سن داره
𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 1 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

داستان های خواهر بزرگ 13 ساله

بیاید دنیا رو رنگی کنیم🌈

سانای عزیزم تولدت مبارک.

13 ابان 1400. شاید از آشناییمون 2 ساعت گذشته بود. شاید کمتر و شایدم بیشتر. دقیق یادم نیست. دستپاچه هر چرت و پرتی رو برای امید دادن بهت و راضی کردنت برای امریکا رفتن میبافتم. تو همون گفتگوی اول فهمیدم چرا اینقدر دوست داری. چرا اینقدر دنبال کننده ها و کامنت هات زیاده. چون خاصی و دوست داشتنی. از همون گفتگوی اول فهمیدم تو از این به بعد دوستمی.  و چقدر ناراحت شدم که فکر میکردم نمیتونی از امریکا باهام در تماس باشی. من 11 سال و 2 ماهم بود و تو 16 سال و 2 ماه. این 10 ماه که دوستت بودم رو از همه 2 سالی که وبلاگ رو دارم بیشتر دوست داشتم و دارم.  بله هنوز تو رو یادمونه. چه 1 هفته نباشی...
10 شهريور 1401

دوست عزیز و محترم. بهت هشدار میدم

دوست عزیز و محترمی که خودت میدونی کی هستی و منم تورو از روی عکس گربه پروفایلت میشناستم چون جداگانه عکس گربه رو برام فرستاده بودی. بهت هشدار میدم که اگر دوباره آوای عزیزم رو اذیت کنی یا به من تلگراف های آزار دهنده و کامنت های چرت بدی به نی نی وبلاگ میگم کی هستی و احتمالا ای پیت رو به طور کل مسدود کنن. تا 11 ام بهت وقت میدم دست از سر آوا برداری و ازش عذر خواهی کنی.... وگرنه هر هویت هر 3 اکانتت لو میره. کامنت ها رو میخونم و تائید نمیکنم چون پست موقته
10 شهريور 1401

کامل الخاطرات

سلام بچه هاااااا. آناهید اومدههههه. اومدم کل خاطرات این ماه رو بنویسم.    9 تیر امسال مامانم گفت میخوایم بریم صها شهر. صهاشهر یک مجتمع تفریحیه. صهاشهر جاییه برای خانواده شهدا و جانبازایی که اون فرد شهید یا جانباز کارمند صنایع هواپیمایی بوده. البته کارمند های عادی هم جداگانه میتونن بیان.  مثل دایی کوچیکم.  30 ام شد و وسایلمون رو جمع کردیم.  دایی بزرگم و زن داییم اومدن خونمون و با هم رفتیم.  بماند که چقدر روزشماری کردم برای رفتن.  چون من و بجه ها همیشه تو صهاشهر سوار تاب های دو طرفه چند نفره میشدیم و خیلی خوش میگذشت.  شب اول شام مرغ کنتاکی بود.  من رون خ...
10 شهريور 1401